1-6- تعریف مفهومی متغیرها
1-6-1- خودکارآمدی
باورهای خودکارآمدی عبارت است از، مجموعه قضاوتها و باورها نسبت به تواناییهای خود در انجام تکالیف خاص در موقعیتهای خاص (بندورا، 1973،1977).
1-6-2- رضایت از زندگی
رضایت از زندگی، نگرش فرد، ارزیابی عمومی نسبت به کلیت زندگی خود، یا برخی از جنبههای زندگی همچون زندگی خانوادگی، و تجربهی آموزشی است (دینر و همکاران، 1999).
1-6-3- سرمایه فرهنگی
از نظر بوردیو (1977) سرمایهی فرهنگی، گرایشها و عادات دیرپا است که در طی فرایند جامعهپذیری حاصل میشوند و نیز اهداف فرهنگی ارزشمند مانند صلاحیتهای تحصیلی و فرهیختگی را شامل میشود (آنهیر، یورگن و فرانک[1] ، 1993).
1-6-4- سرمایه اجتماعی
سرمایه اجتماعی حاصل جمع منابع بالقوه و بالفعلی است که نتیجه مالکیت شبکه پایداری از پیوندهای نهادی شده در میان افراد است که در یک گروه گرد آمدهاند (بوردیو، 1983).
1-6-5- سرمایه اقتصادی
همهی کالاهای مادی که در دسترس فرد قرار دارد، سرمایهی اقتصادی او را تشکیل میدهد (دهقانی، اکبرزاده، خوش فر و ربانی، 1389). این کالاها میتوانند از خانه، نوع و اندازهی آن، تا اتومبیل و کالاهای استفاده شدهی درون خانه مثل یخچال، تلویزیون و وسایل شخصی دانشآموز مانند لوازم تحریر، اتاق شخصی و ... را دربرگیرند.
1-7- تعاریف عملیاتی متغیرها
1-7-1- خودکارآمدی
منظور، نمرهای است که آزمودنی از مقیاس خودکارآمدی موریس[2] (2001) کسب کرده است. این مقیاس دارای سه زیر مقیاس خودکارآمدی اجتماعی، خودکارآمدی هیجانی- عاطفی و خودکارآمدی تحصیلی است.
1-7-2- رضایت از زندگی
منظور نمرهای است که فرد از طریق پاسخگویی به مقیاس کوتاه شده چندگانه رضایت از زندگی دانشآموزان (BMSLSS)[3] ، بهدست میآورد. این مقیاس دارای 5 ماده بوده و به ارزیابی افراد در 5 زمینه خانوادگی، دوستان، تجربهآموزشی، خود و محیط زندگی و قضاوت افراد در پنج زمینه مورد نظر میپردازد (هیوبنر، سولدو و والویس[4]، 2003).
1-7-3- سرمایه فرهنگی
منظور، نمرهای است که آزمودنی از پرسشنامه محققساخته بر گرفته از پرسشنامه نوغانی (1386) و نظریات بوردیو، با دو بعد کالاهای فرهنگی و رفتارها و رویههای فرهنگی بهدست میآورد. علاوه بر این، از شاخصهای زیر نیز برای سنجش رفتارها و رویههای فرهنگی استفاده شد:
- میزان مطالعه والدین در منزل بر حسب ساعت در شبانه روز
- بازدید اعضای خانواده از نمایشگاههای کتاب، موزهها و نمایشگاههای فرهنگی هنری در طول سال
- میزان آگاهی و اطلاع والدین در مورد مسائل مربوط به کنکور، انتخاب رشته و ...
- میزان اهمیت تحصیلات و امور تحصیلی فرزندان در نزد والدین
1-7-4- سرمایه اجتماعی
در پژوهش حاضر نمرهای که آزمودنی از پاسخ دادن به پرسشنامه محقق ساخته سرمایه اجتماعی کسب کرد به عنوان شاخص سرمایه اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. این پرسشنامه با معرفهای مشارکت اجتماعی، اعتماد اجتماعی و سنجیده شد.
1-7-5- سرمایه اقتصادی
جهت سنجش متغیر سرمایه اقتصادی، میزان دسترسی فرد به برخی امکانات مادی مورد نظر قرار گرفته و در قالب یک مقیاس پژوهشگر ساخته با سطح سنجش اسمی (دسترسی-عدم دسترسی) اندازهگیری شده است. بر این اساس سرمایه هر یک از افراد مورد بررسی نمره مشخصی بر روی مقیاس فوق کسب کرده است،که معرف میزان سرمایه اقتصادی او بوده است.
فصل دوم
|
مبانی نظری و تحقیقات پیشین
2-1- مبانی نظری
در این بخش، بهمنظور مطالعه و بررسی تاریخچه و مبانی نظری، در ابتدا به بررسی مفهوم خودکارآمدی و رضایت از زندگی پرداخته میشود. در ادامه نیز مفاهیم سرمایههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرند.
2-1-1- مفهوم خودکارآمدی
مفهوم خودکارآمدی در مرکز نظریه شناختی– اجتماعی آلبرت بندورا، قرار دارد که به باورها یا قضاوتهای فرد در مورد تواناییهای خود در انجام وظایف و مسئولیتها اشاره دارد. بندورا (1986 و 1997)، بر این باور بود که خودکارآمدی یکی از مهمترین عوامل تنظیم کننده رفتار انسان است. قضاوتهای ناکارآمدی فرد در یک موقعیت، بیشتر از کیفیت و ویژگیهای خود موقعیت فشارها را به وجود میآورند. افراد با خودکارآمدی کم، تفکرات بدبینانه دربارهی تواناییهای خود دارند، بنابراین، این افراد از هر موقعیتی که بر اساس نظر آنها از تواناییهایشان فراتر باشد، دوری میکنند در مقابل افراد با خودکارآمدی بالا، تکالیف سخت را به عنوان چالشهایی که میتوانند بر آنها مسلط شوند در نظر میگیرند (کارادیماس و کالانتزی ، 2004). در واقع منظور بندورا (1997) از باورهای خودکارآمدی، قضاوتهایی است که دربارة توانایی در زمینه سازماندهی و انجام تکالیف خاص صورت میگیرد و میزان خودکارآمدی بیانگر آن است که یک شخص تا چه اندازه به توانایی خود برای دستیابی به یک هدف مشخص اطمینان دارد. باورهای خودکارآمدی بر الگوهای تفکر و واکنشهای هیجانی انسان اثر میگذارند و در حقیقت، این باورها تعیین کنندهها و پیشبینیکنندههای قوی میزان دستیابی به هدف نهایی هستند. برخی صاحبنظران مانند پاجارس (1996) و شانک[5] (1989) با انجام پژوهش خود دلایلی مبنی بر صحت یافتههای حاصل از پژوهش باندورا ارائه دادهاند. براساس یافتههای آنها، افراد دارای خودکارآمدی بالا معمولاً در چهار حوزة مشخص، عملکرد بهتری نشان خواهند داد؛ اولین حوزه، انتخاب اهداف است.
اینگونه افراد معمولاً اهداف سطح بالاتری را که مستلزم تلاش بیشتری است برای خود در نظر میگیرند. حوزة عملکردی دوم مربوط به تلاش و پشتکار است که مطابق با آن، اشخاص مداومت و تلاش بیشتری برای انجام تکالیف دارند و در هنگام انجام تکلیف نیز از راهبردهای مختلف یادگیری بیشتر استفاده میکنند. میزان بازبینی یادگیری، سومین حوزة مورد بحث است. افراد دارای باورهای خودکارآمدی بالا، به طور مرتب میزان پیشرفت خود را در رابطه با اهداف، بازبینی و در هنگام لزوم به انطباق و تغییر راهبردها اقدام میکنند.
آخرین حوزه، واکنش در مقابل شکست و ناکامی است. این افراد شکست را ناشی از کمبود تلاش (نه نداشتن توانایی) میبینند و همین امر، سبب میشود که از شکست ناراحت نشوند و تلاش خود را افزایش دهند. بهطور خلاصه میتوان گفت باندورا خودکارآمدی تکلیف را به عنوان اعتقاد فرد به این که میتواند با موفقیت رفتار خواسته شده را برای دستیابی به نتایج آن انجام دهد، میشناسد. موقعی که افراد احساس میکنند مهارتهای لازم را دارند و نتایج مستقیماً به کیفیت عملکرد آنها وابسته است، این باورهای کارآمدی بر اهداف و اعمالشان اثر خواهد گذاشت. باورهای خودکارآمدی از جمله باورهای خود است که به رفتار تحصیلی جهت میدهد. بندورا در نظریه شناختی– اجتماعی خود (1993، 1997)، خودکارآمدی را مجموعه قضاوتها و باورها نسبت به تواناییهای خود در انجام تکالیف خاص در موقعیتهای خاص تعریف کرده است. خودکارآمدی بر عقاید و باورهای افراد در اعمال کنترل بر عملکرد و رویدادهای مؤثر زندگی اشاره دارد. بر اساس نظریهی شناختی– اجتماعی، افراد با باورهای قوی نسبت به تواناییهای خود، در مقایسه با افرادی که نسبت به تواناییهای خود تردید دارند، در انجام تکالیف بهتر عمل میکنند (زلدین[6] و پاجارس، 2000). فال و مکلئود[7] (2001) معتقدند که باورهای خودکارآمدی میزان مقاومت و ایستادگی شخص در برابر موانع را نیز نشان میدهند و حاکی از این اعتقاد فرد هستند که وی قادر است در یک موقعیت بهطور مؤثر عمل کند یا برعکس، در انجام کارهای خود نقش کمی داشته باشد. زمانیکه افراد اعتقاد دارند تواناییهایشان برای انجام تکلیف بالاست پس شایستگی خود را برای رسیدن به موفقیت در آن تکلیف بالا ارزیابی میکنند و زمانیکه تصور میکنند بهدلیل ناتوان بودن، تلاشهایشان منجر به شکست میشود احساس عدم کفایت و شایستگی را تجربه خواهند کرد و در نتیجه در هنگام عملکرد اعتماد بهنفس خود را از دست میدهند و در انجام تکلیف ناتوان میشوند (آشر و پاجارس، 2006). از دیدگاه باندورا، پاسترلی، باربارانلی و کاپرارا (1999) خودکارآمدی یک سازة چند بعدی میباشد و باید در زمینههای مختلف مورد ارزیابی قرار گیرد. بر این اساس آنان سه حوزة اصلی را برای خودکارآمدی، شامل خودکارآمدی تحصیلی، اجتماعی و هیجانی در نظر گرفتند.
خودکارآمدی تحصیلی با احساس توانایی فرد در مدیریت فعالیتهای یادگیری، تسلط بر موضوعات درسی و برآورده کردن انتظارات تحصیلی مرتبط است (موریس، 2001). همچنین، خودکارآمدی تحصیلی به منزلة اطمینان فرد از توانایی در انجام موفقیتآمیز رفتارهای خودنظمدهی تحصیلی است. یعنی به میزان تنظیم کردن راهبردهای فراشناختی، انگیزشی و رفتاری در مراحل مختلف اشاره دارد- به عنوان مثال، برنامهریزی برای تکالیف، سازماندهی کارهای کلاسی و انجام آنها در موعد مقرر (زیمرمن[8]، 1990).
خودکارآمدی اجتماعی، به معنی قابلیتهای فرد در برخورد با چالشهای اجتماعی، احساس توانایی در روابط با همسالان و توانایی اداره کردن ناسازگاریهای بینفردی است (موریس، 2001). حس قوی خودکارآمدی اجتماعی باعث ایجاد ارتباطات مثبت میشود، در حالی که عدم خودکارآمدی اجتماعی فرد را به سوی کنارهگیری و بیگانگی سوق میدهد (باندورا و همکاران، 1999). فرد از طریق خودکارآمدی اجتماعی قادر است، ارتباطات اجتماعی خود را توسعه دهد تا زندگیاش را لذتبخش و فشارهای محیطی را مدیریت نماید.
موریس (2001) خودکارآمدی عاطفی را اینگونه تعریف کرده است: توانایی ادراک شدة چیرگی بر هیجانات منفی توسط فرد. به عبارتی، باورهای خودکارآمدی عاطفی، به عنوان توانایی شخص برای تنظیم، و تعدیل هیجانات مناسب و دوری از حالتهای هیجانی منفی در شرایط معین به کار برده میشود. به عبارتی دیگر، بازگشت به حالت طبیعی، وقتی که هیجانات منفی را تجربه میکند. ممکن است اضطراب و هیجانات منفی، برای فرد کاهش عملکرد تحصیلی، ناسازگاری اجتماعی و خلق افسرده را در پی داشته باشد یا حتی خطر ابتلا به افسردگی و دیگر مشکلات مربوط به سلامت هیجانی را در وی افزایش دهد (والیس و آمستد، زولیگ و پاکستون[9]، 2008).
ساوولاینن[10] (2002) خودکارآمدی را برخورداری از توانایی برای انجام کارها در موقعیتهای مختلف زندگی تعریف میکند. مادوکس[11] (2000) باورهای خودکارآمدی را بهعنوان عقاید شخص برای هماهنگ کردن مهارت با تواناییها بهمنظور دستیابی به اهداف مطلوب در شرایط و حوزههای خاص تعریف میکند. نظریه پردازان شناختی معتقدند که باورهای خودکارآمدی یا قضاوتهای افراد در مورد تواناییهایشان، مسیر فعالیت و جریان عملکردهای افراد را مشخص و سازماندهی میکند (بندورا، 1986) بهگونهای که نگرش افراد به تواناییهایشان، روی رفتار به شیوههای مختلف از جمله روی انتخابهایشان تأثیر میگذارد و موجب میشود افراد جریان عمل را دنبال یا قطع کنند. افراد به تکالیفی مشغول میشوند که احساس میکنند شایستگیاش را دارند و مطمئن هستند که میتوانند انجام دهند و از کارهایی که احساس میکنند نمیتوانند انجام دهند یا در آن موفقیت مورد انتظار را بهدست نمیآورند، پرهیز میکنند (کرامتی، 1380؛ پاجاریس و شانک، 2001؛ فال و مکلئود، 2001).
در مقابل مشکلاتی که در زندگی برای انسانها رخ میدهد، هر یک از افراد عوامل خاصی را مؤثر میدانند. عدهای شانس، سرنوشت و نیروهای بیرونی را عامل مهم در شکلگیری زندگی خود میدانند و دستهای دیگر، نیروهای درونی مانند میزان تلاش و تصمیمات خود را در انجام فعالیتها مهم بهشمار میآورند. اشخاصی که خودکارآمدی بالایی دارند، برای کسب نتیجه مطلوب، فرایندهای شناختی و هیجانیشان را هماهنگ کرده و مکان کنترل در آنها درونی است (نیل ، 2006).
باورهای خودکارآمدی افراد نقش مهمی در چگونگی نگرش آنها به شرایط مختلف دارند. این باورها تعیین میکنند که افراد چگونه احساس، فکر و رفتار کنند (بندورا و شانک، 1981).
از نظر بندورا (1997)، باورهای خودکارآمدی، نتیجه فرایندهای یادگیری هستند. روابط اجتماعی که بر پایه چهار منبع مهم اطلاعاتی قرار دارند، نقش مهمی را در این فرایندهای یادگیری دارند (برویرز و تومیک، 2000). بندورا (1997)، چهار منبع اصلی اطلاعات را تجارب عملکردی[12]، متقاعدسازی کلامی[13] ، تجارب نیابتی[14] و علائم فیزیولوژیکی[15] میداند.
مؤثرترین و با نفوذترین منبع خودکارآمدی، تفسیری است که فرد از عملکرد گذشتهاش یا تجارب موفقیتش دارد. افراد در کارها و فعالیتهایی که مشغول میشوند، نتیجه اعمالشان را تفسیر میکنند و از این تفسیرها برای گسترش باورها و عقاید درباره تواناییشان برای درگیر شدن در کارها و فعالیتهای بعدی استفاده میکنند. معمولا نتایجی که بهعنوان نتایج موفق تفسیر میشوند، خودکارآمدی را افزایش میدهند و آن دسته که به عنوان نتایج ناموفق تفسیر میشوند، آن را کاهش میدهند (پاجاریس، 2002؛ تباریز استراتون، 2005؛ لن، لن و کیپرانو[16]، 2004 ؛ برویرز و تومیک، 2000).
افراد علاوه بر تفسیر نتایج اعمالشان، باورهای خودکارآمدیشان را از طریق تجربه جانشینی یعنی مشاهده اجرای اعمال دیگران، شکل میدهند (بندورا، 1989). از نظر بندورا (1994)، مشاهده فرد از اینکه افرادی مشابه خودش، با تلاش پیگیر، به دستاوردهای موفقی نائل میشوند، این اعتقاد را در فرد تقویت میکند که او نیز دارای قابلیتهایی است که میتواند از عهده فعالیتهای مشابه به نحو موفقیتآمیزی برآید. همینطور وقتی مشاهدهگر میبیند کسی قابلیتها و تواناییهای او را دارد و شکست میخورد، انتظار خودکارآمدی در او اُفت میکند و تلاش کمتری به خرج میدهد. زیرا انتظار دارد شکست و ناکامی به استقبالش بیاید (ریکمن[17]، 2008).
بندورا (1989) اظهار میدارد که افراد از طریق ترغیب و تشویق دیگران نیز میتوانند متقاعد شوند که دارای مهارتها و قابلیتهای لازم برای موفقیت میباشند. تشویق کلامی دیگران به فرد کمک میکند تا تلاش بیشتری بهکار ببرد و پشتکار مورد نیاز برای موفقیت را تداوم بخشد و این امر به رشد پیوسته مهارتها و کارآمدی شخصی منجر میشود (پاجاریس، 2002؛ برویرز و تومیک، 2000؛ کراین[18]، 2000).
واکنشهای هیجانی و روانی و حالات فیزیولوژیکی نسبت به شرایط و وضعیتهای مختلف، نیز نقش مهمی در خودکارآمدی فرد ایفا میکند. بندورا (1994) اذعان میدارد که نه تنها شدت واکنشهای هیجانی و فیزیولوژیکی، بلکه چگونگی درک و تفسیر آن نیز اهمیت دارد. با یادگیری به حداقل رساندن میزان استرس به هنگام مواجهه با وظایف دشوار و چالشبرانگیز، میتوان حس خودکارآمدی را تقویت کرد (زیگلر[19]، 2005).
به طور خلاصه، به منظور دستیابی به احساس کارآمد بودن، یک فرد میتواند مهارت یا عملی را به طرز موفقیتآمیزی به انجام برساند، شخص دیگری را مشاهده کند که در انجام تکلیف موفق بوده است، بازخوردی مثبت از انجام یک عمل کسب کند یا به نشانهها و علائم فیزیولوژیکی اعتماد کند (زولکاسکی[20]، 2009).
2-1-2- رضایت از زندگی
ابرهام مازلو[21] به عنوان یک روانشناس، نیازهای انسانی را از غرائزی میداند که در حیوانات یافت نمیشود. اغلب علمای روانشناس درباره نیازها سخن گفتهاند، اما نظریه مازلو درباره نیازها و سلسله مراتب نیازها[22] در انسان از اهمیت خاصی برخوردار است. بر اساس این نظریه نیازهای انسانی به پنج دسته به این ترتیب تقسیم میشوند: 1. نیازهای فیزیولوژیک 2. نیاز به امنیت 3. نیازهای اجتماعی 4. نیازهای من یا صیانت ذات، نیاز به احترام 5. نیازهای به خودیابی و تحقق خویشتن. مازلو در نظریه سلسله مراتب نیازها، مفهوم رضایت را مترادف با ارضاء و تأمین نیازها میداند. ارضای نیاز شامل حالاتی مانند نیرومندی، چالاکی، لذت و پاداش است . پس از ارضای یک سطح از نیازها، نیازهای سایر سطوح، اهمیت پیدا می کنند و آنها خواهند بود که بر رفتا ر شخص تسلط خواهند یافت تا به پایین ترین سلسله مراتب برسیم (مندوزا و ناپولی[23]، 1995).
به طور عادی و معمولی در جامعه پاره ای از نیازهای اساسی افراد ارضا می شود و پاره ای دیگر ارضا نشده باقی میماند. به زعم مازلو درصد رضایت افراد در برآوردن نیازها به تدریج افزایش پیدا می کند و با گذشت زمان درصد ارضای نیاز بیشتر میشود و این امر با انتظارات افراد رابطه مستقیم دارد (مازلو، 1995).
در این راستا اوزر و کاربولوت[24] (2003)، اظهار میدارند رضایت از زندگی از طریق مقایسه نیازهای افراد با داراییهایشان کسب میگردد. هرچه این نیازها با داشتهها تطبیق بیشتری داشته باشد، رضایت افراد از زندگی نیز در سطح بالاتری قرار میگیرد.
نظریهی مهم دیگری که در خصوص رضایت از زندگی مطرح است، نظریه کنش متقابل[25] پارسونز است. اساس چارچوب نظری بر این ایده است که اجتماع نظام یافته یا جمعی شده اعضای جامعه را گرد هم آورده و از طریق این تجمیع به آنها توانایی میدهد تا از منافع مشترک خود در مراحل مختلف (از انطباق تا حفظ الگو ) دفاع کنند و به تأمین نیازها و تحقق اهداف و در نهایت رضایت از زندگی بپردازند (ریتزر، 2004).
از جمله نظریه های مطرح دیگر در حوزه روان شناسی اجتماعی، نظریه های بیگانگی اجتماعی[26] است . باید خاطر نشان ساخت که نظریه های اجتماعی که دربارة بیگانگی مطرح شده اند تلویحاً در برگیرنده مقوله رضایت از زندگی هم هستند . به عبارت دیگر، می توان احساس بیگانگی اجتماعی را تلویحاً به معنای تبیین نارضایتی و عدم بهروزی به شمار آورد . به عبارت دیگر، بیگانگی اجتماعی به طور کلی به معنای بیگانگی فرد از جنبه های اصلی وجود اجتماعی اش بوده و به طور ضمنی، مبین نارضایتی ناخرسندی است (محسنی تبریزی، 1973، به نقل از گودرزی 1378).
لوئیس کریزبرگ (1973 به نقل از نوغانی، 1389)، با استفاده از نظریههای متعدد، سه منشاء اساسی را برای نارضایتی تعیین مینماید. این سه منشاء اجمالأ بر یک نکته توافق دارند؛ که منشاء نارضایتی را باید در نابرابری و ارزیابی ناشی از آن جستجو کرد. این سه نگرش متفاوت را میتوان به این گونه دستهبندی کرد: نگاه اول بر اهمیت محرومیت مطلق در افراد تأکید میکند. نگاه دوم بر ناسازگاری بین موقعیتهای متفاوتی که افراد در زندگی اجتماعی خود با آن مواجهاند تأکید میکند و نگاه سوم به تغییراتی که در طول زمان در آنچه مردم دارند و آنچه تصور میکنند باید داشته باشند، اشاره دارد. رضایت از زندگی، نگرش فرد، ارزیابی عمومی، نسبت به کلیت زندگی خود، یا برخی از جنبههای زندگی همچون زندگی خانوادگی، و تجربهی آموزشی است (دینر و همکاران 1999).
تجربه شادکامی و رضایت از زندگی هدف برتر زندگی به شمار میرود و احساس غم و ناخرسندی اغلب مانعی در راه انجام وظایف فرد شمرده میشوند (آناس[27]، 1993، به نقل از بیانی،1386). رضایتمندی نوجوانان و جوانان از زندگی زمینهساز گسترش رضایت آنان به حوضههای گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. پژوهشهای انجام شده در زمینه رضایت از زندگی در بین نوجوانان نشانگر آن است که رضایت از زندگی و تلقی مثبت از زندگی در گروه سنی دانشآموزان کاملأ متفاوت از بزرگسالان است و مستلزم مؤلفههای ویژه این گروه سنی است (زکی،1386). در تحقیقاتی که در خارج از کشور و همچنین در ایران انجام شده است رضایت از زندگی در بین این گروه سنی را شامل پنج مؤلفه رضایت از خود، خانواده، دوستان، مدرسه و محیط زندگی دانستهاند (شیخ الاسلامی و احمدی، 1389).
2-1-3- سرمایه فرهنگی
مفهوم سرمایه فرهنگی را برای اولین بار پیر بوردیو[28]، برای تحلیل اینکه چگونه فرهنگ و تحصیلات تعامل دارند و در بازتولید اجتماعی سهیم هستند، بهکار برده است (بوردیو، 1984). بوردیو در اوایل دههی 1960 مفهوم سرمایه فرهنگی را به کار برد تا نشان دهد که برای تبیین نابرابریهای آموزشی تنها استفاده از سرمایه اقتصادی کافی نیست بلکه بیشتر از عوامل اقتصادی، عادتوارههای فرهنگی و خصلتهای به ارث برده شده از خانواده هستند که نقش بسیار مهمی در موفقیتهای مدرسه دارند (بوردیو و پسرون، 1979). بوردیو برداشتی از طبقه را ارائه میدهد که فراتر از مفهوم طبقه از دیدگاه مارکس است. وی بر خلاف مارکس، که طبقه را نظامی از حقوق مادی میداند، برداشت پیچیدهای از طبقه مطرح میکند که انواع سرمایه، یعنی سرمایه اجتماعی، سرمایه فرهنگی و سرمایه اقتصادی را در بر میگیرد. از نظر بوردیو سرمایه فرهنگی قابل تفکیک به سه مقولهی، سرمایه فرهنگی لحاظ شده، سرمایه فرهنگی عینی و سرمایه فرهنگی نهادینه شده است (نوغانی، 1386). ویژگی بارز نظریه سرمایه فرهنگی بوردیو، تحلیل ساز و کار موفقیتهای تحصیلی با عنایت به میزان برخورداری گروهها و طبقات اجتماعی از این سرمایه میباشد. دانشآموزانی که سرمایه فرهنگی بیشتری دارند – دانشآموزان خانوادههایی که مهارت و برتریهای فرهنگی مسلط را در اختیار دارند بهتر میتوانند قواعد بازی را رمزگشایی کنند و مهارتها و برتریهای فرهنگی را که در مدارس پاداش میگیرند در خود پرورش دهند، بنابراین بهتر میتوانند به سطوح بالای تحصیلی برسند (اشافنبرگ و مس[29]،1997). از نظر بوردیو (1977) سرمایهی فرهنگی، گرایشها و عادات دیرپا است که در طی فرایند جامعهپذیری حاصل میشوند و نیز اهداف فرهنگی ارزشمند مانند صلاحیتهای تحصیلی و فرهیختگی را شامل میشود (آنهیر و همکاران 1993). بوردیو سرمایهی فرهنگی را دارای سه مؤلفه میداند؛ این مؤلفهها عبارتند از الف( سرمایه فرهنگی محاط شده: نشاندهندهی چیزهایی است که افراد میدانند و میتوانند انجام دهند. تواناییهای بالقوه که به تدریج بخشی از وجود افراد شدهاند. ب( سرمایه فرهنگی عینی: مثل کالاهای فرهنگی و اشیای مادی از قبیل کتاب، نقاشی و آثار هنری. پ( سرمایهی فرهنگی نهادینه شده: مانند صلاحیتهای تحصیلی که در قالب مدارک و مدارج تحصیلی نمود عینی پیدا میکنند و به آنها از نظر قانونی و عرفی ارزش اجتماعی و تعریف شده میدهد (نوغانی، 1386).
بوردیو نیز همچون برنشتاین دیدگاهی دورکیمی در فرهنگ دارد. به اعتقاد آنها، منبع نابرابری در جامعه بیشتر ماهیت فرهنگی دارد تا اقتصادی و فاصله بین فرهنگ مدرسه و خاستگاه اجتماعی_اقتصادی کودک، عامل مهمی در تعیین موفقیت کودک در نظام آموزشی محسوب میشود. اما برنشتاین، بیشتر به مسئلهی قدرت و شیوههای انتقال آن توجه دارد و بوردیو بیشتر به شرایط ساختاری که انتقال قدرت در چارچوب آن صورت میگیرد (شارعپور و خوشفر، 1381).
مفهوم سرمایه فرهنگی از نظر بوردیو را تنها زمانی میتوان به خوبی درک کرد که آن را در دستگاه نظری وی در نظر بگیریم. محرک اصلی نظریه بوردیو، علاقهاش به از میان برداشتن آن چیزی است که خودش ضدیت کاذب میان عینیتگرایی و ذهنیتگرایی و یا به تعبیر او ضدیت بیهوده میان فرد و جامعه میانگارد. وی به جای مفاهیم سنتی جامعهشناسی مثل ساختار و عاملیت مفاهیم میدان و عادتواره را به کار میبرد. به عقیده وی میان میدان و عادتواره رابطه دیالکتیکی وجود دارد و در حالی که عادتواره در ذهن کنشگر وجود دارد، میدان در خارج از ذهن آنها جای دارد (ریتزر، 1381). مفهوم سرمایه و مخصوصأ سرمایه فرهنگی تنها در کنار مفهوم میدان معنی مییابد. میدان عرصهای اجتماعی است که مبارزهها با تکاپوها بر سر منابع و منافع و دسترسی به آنها در آن صورت میپذیرد. میدان نظام ساختیافته موقعیتهایی است که توسط افراد یا نهادها اشغال میشود که ماهیت آن تعریف کنندهی وضعیت برای دارندگان این موقعیتهاست (جنکیز، 1385). میدانها بازارهایی برای سرمایههای خاص هستند که در آنها عاملان اجتماعی بنا بر استعدادهای خاص خود در انواع سرمایهها میاندیشند و عمل میکنند (شویره و فونتن، 1385). سرمایه فرهنگی به عنوان صلاحیت در فرهنگ پایگاهها، ایدهها و گرایشها تعریف میشود و اغلب مکانیسم مهمی در بازتولید سلسله مراتب اجتماعی در نظر گرفته میشود (روحالامینی، 1374). این سرمایه نقش بسیار مهمی در اندیشههای بوردیو ایفا میکند. سرمایه فرهنگی شامل: سلیقههای خوب، شیوه و راه و رسم پسندیده، پیچیدگی شناختی و شناختن و توانایی پذیرش محصولات مشروع از قبیل هنر، موسیقی کلاسیک، تئاتر و ادبیات و تسلط یافتن بر هر نوع از نظام نمادین است (فاضلی، 1382: 38). بوردیو تأثیر سرمایه فرهنگی بر مصرف، فعالیت و سبک زندگی فرهنگی افراد را با توسل به نظریهی تمایز بیان میکند. مطابق این نظریه دارندگان سرمایه فرهنگی زیاد، خود را با فرهنگ و هنر متعالی از بقیه جدا میکنند. داشتن سرمایه فرهنگی بیشتر، به معنای داشتن توان شناختی بالاتر است و چنانکه ورفهوست نشان داده است گرایش به فرهنگ و هنر متعالی ناشی از شایستگی ارتباطی بیشتر دارندگان این ظرفیت شناختی و کنجکاوی بیشتر ایشان برای رمزگشایی از محصولات فرهنگی است. بدین ترتیب سرمایه فرهنگی، از مسیری فردی- ذهنی و نه بر اساس راهبردهای اجتماعی- مبارزهجویانه سبب گرایش افراد به سبک زندگی خاص میشود (فاضلی، 1382: 39-38).
سه منبع سرمایه فرهنگی از نظر بوردیو عبارتند از: خانواده، طبقات اجتماعی و آموزش و پرورش. انباشت سرمایه فرهنگی در افراد از طریق این سه منبع سبب بروز تفاوتهایی در دارندگان سرمایه فرهنگی و کسانی که فاقد آن هستند، میشود. بحث اصلی بوردیو در مورد سرمایه فرهنگی، در ارتباط با طبقات اجتماعی است. به عقیده بوردیو این طبقات اجتماعی بالا هستند که سرمایه فرهنگی خاصی را در سلسله مراتب قشربندی اقتصادی به خود اختصاص دادهاند، به نحوی که افرادی که در سلسله مراتب اجتماعی و اقتصادی بالاتر قرار دارند، نوع مصرف کالاهای فرهنگی، ارائه روشها، منشها و الگوهای متفاوتی دارند و از نظر تحصیلی نیز، فرزندان طبقات بالا هستند که بیشتر به سرمایه فرهنگی دست مییابند. افراد این طبقات به واسطهی برخورداری از امکانات بیشتر، نوع سلیقه و ذائقههای متفاوت در بازدید از نمایشگاههای فرهنگی، خرید کتاب، مسافرتها، و به طور کلی، دستیابی به امکانات و لوازم فرهنگی، از منزلت برتری برخوردارند. بوردیو معتقد است که طبقه و فرهنگ، به صورت عمودی رتبهبندی شده و یکدیگر را تقویت مینماید. فرهنگ طبقات بالا، در ظاهر، به خاطر برتری خود و در واقع به خاطر تسلط طبقه حاکم، فرهنگی متمایز و قابل تشخیص میگردد. از طرف دیگر، فرهنگ به ایفای تمایزات طبقاتی کمک کرده و همانند سرمایههای مادی و اقتصادی، به فرصتهای زندگی افراد شکل میدهد (سمیعی، 1379).
به اعتقاد اریکسون تحلیلی که بوردیو درباره فرهنگ و طبقه انجام داده است تحلیل کاملی نیست، چون وی به دو بعد مهم ساختار اجتماعی یعنی شبکه اجتماعی و ارتباطات اجتماعی موجود در محیطهای کار توجه نکرده است (اریکسون، 1996: 217). اریکسون معتقد است بوردیو در مدلی که دربارهی طبقه در کتاب تمایز ارائه داده است تنها از سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی استفاده کرده است و شکل سوم سرمایه یعنی سرمایه اجتماعی را از قلم انداخته است. اریکسون برای سرمایه اجتماعی ارزش زیادی قائل است، از نظر وی این سرمایه، سرمایهای است راجع به اعتبار، احترام و پیوندهای اجتماعی. وی با اشاره به تحقیقات قبلی نشان میدهد که شبکههای اجتماعی در مقایسه با طبقه تأثیر بیشتری بر فرهنگ دارند (اریکسون، 1996: 218). علاوه بر این به نظر اریکسون، مسئله دیگری که در کار بوردیو وجود دارد مربوط به سرمایه فرهنگی است. بوردیو استدلال کرده است که ژانرهای (دستههای) فرهنگی و محتوایشان از نظر منزلت دارای تمایز سلسله مراتبی هستند و افراد طبقه بالا، فرهنگ طبقاتی بالاتری دارند. اما اریکسون با مثال آوردن از کارهایی که در آمریکای شمالی توسط پژوهشگران مختلف از جمله لامونت (1992)، انجام شده است، نشان داده است که بدون شک افراد دارای منزلت بالا نسبت به افراد دارای منزلت پایین از فرهنگ متعالی بیشتری استفاده میکنند، اما واقعیت این است که این افراد ذائقههایشان را تنها به فرهنگ متعالی محدود نمیکنند، بلکه از ژانرهای فرهنگی متنوعی استفاده میکنند. به عبارت دیگر، نوع ژانرها و تمایز دقیق میان ذائقهها نیست که ذائقههای طبقات بالا و پایین را از هم جدا میکند بلکه تنوع و تعداد ذائقههاست که چنین میکند. با الهام از این کارهای انجام شده، اریکسون معتقد است که نابرابری فرهنگی بیش از آن که به شکل سلسله مراتبی باشد، داشتن آگاهی دربارهی ژانرهای فرهنگی است. در واقع کسانی که از نظر فرهنگی در سطح بالایی هستند از آگاهی مناسبی دربارهی ژانرهای گوناگون برخوردارند (اریکسون، 1996).
هایس، اصطلاح سرمایهی فرهنگی را بازنمای جمع نیروهای غیر اقتصادی مانند زمینه خانوادگی، طبقه اجتماعی سرمایهگذاریهای گوناگون و تعهدات نسبت به تعلیم و تربیت، منابع مختلف و مانند آنها دانسته که بر موفقیت آکادمیک (علمی یا تحصیلی) تأثیر میگذارد. تمرکز اصلی تئوری سرمایه فرهنگی این است که فرهنگ از طریق سیستم آموزشی که بازتاب فرهنگ طبقه حاکم است، انتقال مییابد و تشویق میشود و در نهایت موجب بازتولید همان فرهنگ خواهد شد (روحانی، 1388).
به اعتقاد تراسبی یکی از ابزارهای پرکردن شکاف میان علم اقتصاد و فرهنگ، مطرح نمودن رهیافتی برای بازنمایی پدیدههای فرهنگی است که ویژگیهای ذاتی این پدیدهها را طوری در بر میگیرد که هم در گفتمان اقتصادی و هم در گفتمان گسترده فرهنگی قابل درک است. وی معتقد است که چنین ابزاری به وسیله مفهوم سرمایهی فرهنگی فراهم میشود. وی سرمایهی فرهنگی را نوعی دارایی تعریف کرده است که مجسم کننده، ذخیره کننده یا تأمین کنندهی ارزش فرهنگی علاوه بر هرگونه ارزش اقتصادی است که میتواند داشته باشد (تراسبی، 1382). تراسبی میان سرمایه فرهنگی و سرمایه معمولی تمایز قایل میشود و معتقد است که سرمایه فرهنگی، هم ارزش فرهنگی میآفریند و هم ارزش اقتصادی، اما سرمایه معمولی تنها ارزش اقتصادی میآفریند. از سوی دیگر وی معتقد است که سرمایه فرهنگی میتواند به دو شکل وجود داشته باشد:
الف) سرمایه فرهنگی ملموس: چنین سرمایهای شاید واجد همان ویژگیهای ظاهری سرمایه مادی یا انسانی باشد. مثل سرمایه فیزیکی (مادی) که به وسیله فعالیت انسانی به وجود میآید، در دورهای از زمان میپاید، اگر دوام نیابد میتواند از بین برود، به مرور زمان موجب جریانی از خدمات شود، میتواند از طریق سرمایهگذاری منابع جاری در تولید آن افزایش یابد، معمولأ میتواند خرید و فروش شود و دارای ارزش مالی قابل اندازهگیری است. ارزش فرهنگی آن خواه به صورت موجودی، یا جریان را میتوان نیز با استفاده از انواع شاخصها یا ضابطههای ارزش فرهنگی تعیین کرد. سرمایه فرهنگی در این شکل میتواند به صورت بناها، مکانها، مناطق، آثار هنری مثل نقاشیها و مجسمهها، مصنوعات و نظایر آن باشد.
ب) سرمایه فرهنگی ناملموس: این نوع از سرمایه به صورت سرمایه معنوی و به شکل ایدهها، اعمال، عقاید و ارزشهایی است که در یک گروه مشترک است. این صورت از سرمایه فرهنگی به شکل آثار هنری از قبیل موسیقی و ادبیات نیز وجود دارد که کالاهای عمومی هستند. در این معنا موجودی سرمایه معنوی میتواند بر اثر بیتوجهی از بین برود یا از طریق سرمایهگذاری جدید افزایش یابد. این موجودی هم به مرور زمان موجب پیدایش جریانی از خدمات میشود، و هم حفظ سرمایه معنوی موجود و هم آفرینش سرمایه جدیدی از این نوع، نیازمند منابع است (تراسبی، 1382). تراسبی سعی دارد که با ارائه مثالهای مختلفی به ارزش اقتصادی و فرهنگی و رابطه میان آنها در زمینهی سرمایههای ملموس و ناملموس بپردازد. یکی از مثالهایی که در زمینهی رابطهی ارزش اقتصادی و فرهنگی ارائه میدهد، مثال یک بنای تاریخی است. به نظر وی یک بنای تاریخی میتواند دارای ارزش اقتصادی باشد که وجود فیزیکی آن به عنوان یک بنا، صرفأ از ارزش فرهنگی آن ناشی میشود. ولی ارزش اقتصادی این دارایی میتواند تا حد زیادی، به دلیل ارزش فرهنگی آن افزایش یابد. بنابراین میان ایندو یک رابطه علی برقرار است. ممکن است ارزش فرهنگی موجب ارزش اقتصادی شود. بنابراین، ممکن است یک بنای تاریخی ارزش فرهنگی را مطابق یک یا تعداد بیشتری از معیارهای پیشنهادی قبلی مجسم کند و در عین حال به عنوان یک دارایی واجد ارزش اقتصادی باشد که هم از محتوای فیزیکی آن ناشی میشود و هم از محتوای فرهنگی آن. از طرف دیگر سرمایه فرهنگی ناملموس، رابطهی متفاوتی میان ارزش فرهنگی و اقتصادی دارد. برای مثال موجودی موسیقی و ادبیات، یا موجودی اداب و رسوم و عقاید، یا موجودی زبان، ارزش فرهنگی زیادی دارند ولی هیچگونه ارزش اقتصادی ندارند، زیرا نمیتوانند به عنوان دارایی داد و ستد شوند، مگر زمانی که حقوق مربوط به عایدات آتی (برای مثال حق امتیاز ادبی یا موسیقیایی) خرید و فروش شود. در عوض، این موجودیها موجب پیدایش جریانهای خدمات میشوند که هم ارزش اقتصادی و هم ارزش فرهنگی داراییها را به وجود میآورند. در اینجا هم، بخشی از ارزش اقتصادی چنین جریانهایی در چارچوبهایی کاملأ فیزیکی یا مکانیکی وجود دارد، یعنی در قالب کالاهای عمومی که بنا به دلایل کاملأ اقتصادی تقاضا میشوند.
به نظر تراسبی سرمایه فرهنگی در جاهایی دیگر نیز کاربرد دارد: مثلأ در زبان عامیانه، این مفهوم عبارت است از اشاره به ادعاهای شهرهای گوناگون دربارهی برتری در جایگاه فرهنگی عام یا خاص. به نظر وی تثبیت شدهترین کاربرد مفهوم سرمایه فرهنگی به احتمال زیاد در جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی متأثر از بردیو است که بعدأ ایدههایش به حوزههای دیگری مثل نقد ادبی، اقتصاد سیاسی و مردمشناسی و آموزش و پرورش گسترش یافته است. هنگام استفاده از سرمایه فرهنگی در آموزش و پرورش این مفهوم با مفهوم سرمایه اجتماعی در هم تنیده میشود که کسانی مثل خود بوردیو، کلمن و پاتنام به آن پرداختهاند. تراسبی کاملأ معتقد است که هم مفهوم بردیو راجع به سرمایه فرهنگی و هم حداقل برخی تصاویر سرمایه اجتماعی، به ویژگیهای افراد مربوط میشوند و به معنای دقیق کلمه به ایدهی سرمایهی انسانی که در علم اقتصاد به کار میرود، نزدیک میشوند (تراسبی، 1382).
نظریهپرداز دیگری به نام استونز معتقد است که سرمایه فرهنگی، شامل انباشت ارزشها و نمودهای فرهنگی و هنری ارزشمند، صلاحیتهای تحصیلی و آموزش رسمی، تمایلات و عادات دیرینی است که در فرآیند جامعهپذیری و فرهنگپذیری حاصل میشوند. در مواردی نیز، سرمایه فرهنگی را مجموعه نمادها، منشأها و شیوههای زبانی، مدارک آموزشی، ذوق و سلیقهها تعریف کردهاند. علاوه بر این سرمایه فرهنگی به شیوههای زندگی خاصی که در روند آموزشهای رسمی و خانوادگی در افراد تثبیت مییابد، اشاره دارد. همچنین، ظرفیت شناخت افراد در کاربرد لوازم فرهنگی را در بر میگیرد. کاربرد ابعاد گوناگون سرمایه فرهنگی موجب تفاوت در نحوه زندگی و بروز سلیقههای گوناگون میشود و به تبع آن تفاوت در کسب موقعیتهای برتر اجتماعی و استفاده از انواع امکانات از قبیل کتاب، روزنامه، سینما و انواع ورزشهای خاص طبقات بالای اجتماعی مانند اسبسواری، گلف و مانند آن را موجب میشود. در واقع، استفاده کنندگان از سرمایهی فرهنگی در قشربندی اجتماعی، در طبقهی بالای اجتماع قرار میگیرند و دارندگان امتیازات اقتصادی که در طبقهی بالای جامعه قرار دارند، به راحتی به ابعاد گوناگون سرمایهی فرهنگی دسترسی دارند (استونز، 1379).
[1] Anheir, Jorgen & Frank
[2] Muris
[3] Brief Multidimensional Students’ Life Satisfaction Scale
[4] Huebner, Suldo & Valois
[5] Schunk
[6] Zeldin
[7] Fall & McLeod
[8] -Zimmerman
[9] -Valois, Umstattd, Zullig & Paxton
[10] Savolainen
[11]- Maddux
[12] Performance accomplishments
[13] Verbal persuasion
[14] Vicarious experiences
[15] Physiological states
[16] Lane, Lane & Kypriano
[17] Ryckman
[18] Crain
[19] Ziegler
[20] Ziolkowski
[21] Maslow
[22] Hierarchy of needs
[23] Mendoza & Napoli
[24]- Ozer & Karabulut
[25] Interaction theory
[26] Theory of social alienation
[27] Annas
[28] Bourdieu
[29]- Aschaffenburg & Mass
- ۹۵/۰۵/۰۱