ریچارد دیویدسون در طول 30 سال عصب پژوهی شش سبک هیجانی را معرفی می کند. این سبک ها شش گانه اند و تا حدی متفاوت از هیجان های آشکار هستند. آنها با هیجان های مشخص و معینی مطابقت نمی کنند و از الگوهای سنتی ارزیابی و برانگیختگی که در پژوهش های مبتنی بر هیجان بر آنها تأکید شده است نیز پیروی نمی کنند (دیویدسون، 2013).
2-10-3-1. بهبود پذیری[1] (تاب آوری)
بخش پایین طیف بهبود پذیری نشان دهنده عصبانیت و ناراحتی زیاد یا سایر رویدادهای ویرانگر (رنج آور) است که به سختی از بین می روند. در طرف مقابل افرادی هستند که در این طیف نمره بالایی کسب می کنند. این افراد می توانند هر شکستی را بپذیرند، به صورت کنایه ای به آن بی اعتنایی نشان دهند و نگرش "نگران نباش، خوشحال باش" را داشته باشند (دیویدسون، 2013).
در مقابل، بهبود پذیری کند و آهسته ممکن است از حرکت رو به جلوی شما پس از شکست جلوگیری کند، همچنین باعث می شود شما به خروشیدن (جوش زدن) و نگرانی پس از رویداد ناگوار هم ادامه دهید.
مسئله این نیست که فاجعه[2] یا بدبیاری خاصی چقدر بزرگ یا کوچک است، تفاوت هایی زیادی در اینکه افراد چقدر سریع ریکاوری می شوند، وجود دارد. عجیب است! احتمالاً ما لزوماً نسبت به اینکه با چه سرعتی ریکاوری می شویم هشیار نیستیم؛ هرچند پس لرزه های شکست روی سطح استرس و خلق ما اثر می گذارد (همان منبع).
ممکن است شما بعد از یک صبح که با همکار خود مشاجره داشته اید، کل روزتان تحریک پذیر[3] یا زود رنج باشید ولی متوجه نشوید که نگرانی و اندوه شما نتیجه بهبود پذیری کند شما است (همان منبع).
2-10-3-2. امتداد زمانی[4]
افرادی که در این بعد نمره بالا دریافت می کنند کسانی هستند که به طرز خوش بینانه ای زندگی می کنند و به صورتی مفرط مثبت هستند. آنها توانایی حفظ و نگهدار ی این هیجانات مثبت را دارند. صفت کلیدی این بعد همان جنبه "حفظ کردن[5]" (نگهداری) می باشد: این صفت به این کار ندارد که آیا شما می توانید از چیزی لذت ببرید یا نه، بلکه می خواهیم بدانیم با چه کیفیتی و چقدر می توانید آن احساسات را به خوبی پا بر جا و زنده نگه دارید.
افرادی که در قطب منفی این بعد قرار می گیرند، به سختی پیش می آید که برای مدت زمانی احساس شادی و لذت داشته باشند. این افراد در خطر ابتلا به افسردگی بالینی و اعتیاد می باشند. همچنین آنها را می توان به عنوان منفی باف و دلگیر توصیف کرد.
ماندگاری احساسات مثبت اثر زیادی بر امتداد زمانی به صورت کلی دارد: افرادی که خلق مثبت دارند، گرایش به خوش بینی دارند در حالیکه برخی افراد لحظات شادی و لذتشان چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد، دائماً احساس افول و بدبینی دارند.
امتداد زمانی در مورد رویدادهای کم اهمیت و جزئی، هم با امتداد زمانی در مورد مسائل مهم (حیاتی) رابطه دارد، هم می تواند آن را پیش بینی کند (همان منبع).
2-10-3-3. شمّ اجتماعی[6]
افرادی که شم اجتماعی شدیداً پایینی دارند سرگردان و گیج هستند و در طرف مقابل افرادی قرار می گیرند که از نظر اجتماعی جزو سنخ های شهودی[7] هستند. آنها توانایی برداشت نشانه های غیرکلامی ظریف[8]، درک زبان بدن[9] افراد مختلف، آواهای صوتی[10] و بیانات مربوط به چهره[11] را دارند. آنها می توانند بگویند که دیگران چه موقع اندوهگین هستند و می خواهند در مورد کمبود هایشان با شما صحبت کنند و چه موقع قصد وراجی[12] و شایعه پراکنی[13] دارند. افراد به طرز شگرفی درچگونگی هماهنگ شدن با نشانه های اجتماعی[14] متفاوتند. افرادی که به این نشانه ها و علائم بی احساس هستند ویژگی های بیماری اوتیسم[15] را دارند؛ آنان با درک اظهارات از روی چهره و سایر نشانه های اجتماعی خیلی مشکل دارند اما افرادی که تا حدود کمتری نشانه های بالینی دارند از نظر اجتماعی کور و کر[16] هستند که این موجب پیامدها و نتایج مخرب در روابط شخصی و حرفه ای ایشان است.
از طرف دیگر، حساس بودن نسبت به وضعیت هیجانی دیگران هسته مرکزی همدلی[17] و همدردی است[18]؛ چون توانایی فهم و رمزگشایی ما را در جهت پاسخ به آنها مجهز می کند.
راستی که شمّ اجتماعی نماد بهترین معلم و درمانگر ماست و موارد دیگر (ابعاد دیگر هیجان) کار مراقبت را انجام می دهند.
ما در شکنج های دوک مانند[19] مغزی که قسمتی از کورتکس دیداری[20] هستند، آمیگدال هایی[21] داریم که در مداری که برای شناخت اجتماعی نقش مهمی ایفا می کند، ساختارهایی کلیدی به شمار می روند (همان منبع).
2-10-3-4. خودآگاهی[22]
همه ما افرادی را می شناسیم که در مورد هیجاناتشان کاملاً کور و کر هستند! آنها انکار نمی کنند بلکه صادقانه و واقعاً نسبت به نشانه های هیجانی که در بدنشان به وجود می آید ناآگاهند. این نشاندهنده تفاوت هایی در قدرت چنین علائمی است. ولی این مطلب همچنین تفاوت هایی را در توانایی شناخت و تفسیر[23] آن علائم –به همان خوبی که برای آنان حساسیت[24] دارد- نشان می دهد.
برخی افراد خیلی سخت احساسشان را درمی یابند و این مسئله ممکن است روزها وقتشان را بگیرد تا عصبانیتشان، غمشان، حسادتشان یا ترسشان را بازشناسند. در این قطب از بعد خودآگاهی افرادی قرار دارند که خود ناآگاه(خود مات)[25] هستند.
در طرف دیگر افراد خودآگاه قرار می گیرند که به شدت نسبت به افکار و احساسشان هشیارند و با پیام های صادره از بدنشان هماهنگ هستند. آنان می دانند که دلیل اصلی فریاد کشیدنشان بر سر فرزندان امتناع آنان از خوردن سوپ کلم نیست بلکه دلیل آن ترافیک سنگینی است که در راه خانه با آن مواجه شدند و آنان را از برنامه عصرشان یک ساعت عقب انداخته و میزان استرس آنها را بشدت بالا برده. افراد خودآگاه می توانند نسبت به پیام های ارسالی بدنشان به شدت حساس باشند و جنبه های فیزیولوژیکی حالات هیجانی شدیدشان را تجربه کنند. این حساسیت شدید فایده چندین جانبه دارد؛ به نظر می رسد در همدلی کردن -یعنی توانایی حس کردن احساسات دیگران- نقش مهمی دارد و از آنجایی که به شما اجازه می دهد تا وضعیت احساسی خود را درک کنید، به شما درجلوگیری از سوءتفاهمات در حین بحث با فردی خاص کمک می کند. اگر شما احساس کنید که قبل از رسیدن به خانه درباره چیزی نگران بوده اید، بنابراین احتمالاً می توانید بفهمید که عصبانیتی که آنرا ناگهانی احساس می کنید، در واقع به دلیل این نبوده است که شامتان روی میز آماده نبوده است.
خودآگاهی بالا در هرصورت می تواند هزینه هایی هم در بر داشته باشد. فردی که از نظر هیجانی حساس است همان کسی است که با مشاهده دردهای دیگران که باعث ناراحتی و اضطرابشان -از نظر بدنی و ذهنی- می شود، موجی از افزایش هورمون استرس کورتیزول را تجربه می کند و با همان کیفیت ضربان قلب و فشار خونش هم بالا می رود. چنین حساسیت مفرطی احتمالاً عاملی برای فرسودگی روانی است که پرستاران، مشاوران، درمانگران و فعالان اجتماعی از آن رنج می برند (همان منبع).
2-10-3-5. حساسیت بافتاری[26]
افرادی که به صورت خاص از اجتماع اطرافشان به خوبی آگاهند، در قطب همانگ[27] یا حساس به زمینه در بعد بافتار قرار می گیرند. افرادی که نسبت به جامعه اطرافشان (دور و برشان) بی اعتنا[28] هستند در قطب غیر حساس به زمینه[29]جای می گیرند. آنها نسبت به قواعد ناآشکاری که بر تعاملات اجتماعی حاکم است بی اعتنا هستند که این موضوع رفتارهایی ایجاد می کند که کاملاً در یک بافت تهاجمی قابل قبول است.
از آنجایی که حساسیت به بافت درمقایسه با چیزی که ما هوشیارانه تنظیم می کنیم عمدتاً شهودی است؛ و چون هم بافت اجتماعی و هم فراوانی رفتار خودمان معانی درونی هیجانی دارد، لذا دیویدسون این را جزو مهمی از سبکهای هیجانی می داند.
بسته به کسانی که ما با ایشان تعامل داریم و بسته به شرایطی که در آن قرار داریم، برای تعامل با دوستان نزدیک، افرادی که آشنایی کمی با آنها داریم، اعضای خانواده، همکاران یا بالا دستی ها قواعد و انتظارات مختلفی وجود دارد.
از اینکه با رئیس خود مانند یک بچه رفتار کنید یا با پلیسی که شما را گوشه خیابان متوقف کرده مانند یک آدم مست برخورد کنید، هیچ چیز عاید شما نمی شود، چه رسد به اینکه با همکار خود مانند معشوقه تان رفتار کنید.
در نتیجه حساسیت به قواعد پذیرفته شده اجتماعی و ظرفیت تنظیم هیجانات و رفتار در بین افراد مختلف فرق دارد.
[1] resillience
[2] adversity
[3] irritable
[4] outlook
[5] maintain
[6] Social Intuition
[7] Intuive types
[8] Subtle nonverbal cues
[9] Body language
[10] Vocal intonation
[11] Facial expressions
[12] gossip
[13] chitchat
[14] Social cues
[15] autism
[16] Deaf and blind
[17] empathy
[18] compassion
[19] Fusiform gyrus
[20] Visual cortex
[21] amygdalae
[22] Self-awareness
[23] interpret
[24] sensitivity
[25] Self opaque
[26] Sensitivity to context
[27] Tuned In
[28] oblivious
[29] Tuned out